گفت و گو با محمد حسن سید شجاع صاحب برند اریکا میلیاردر مجرد. ایران | بازار | زندگی | پارچه | ایرانی | ست مانتو | بازاریابی | بازاریابی | تاریخ ایرا

با صاحب جوان برند اریکا آشنا شوید

گفت و گو با محمد حسن سید شجاع صاحب برند اریکا میلیاردر مجرد.
اریکا در سال ۸۸ برند سال کشور عزیزمان ایران شد، بالاتر از‌هاکوپیان و گراد. انتخاب‌کننده هم در وزرات بازرگانی بود. این گزینش در همه‌ی رشته‌ها انجام شده است بود و برند‌هایی چون تولی‌پرس، فرش شفقی تبریز، و چندین برند‌ معتبر دیگر هم حضور داشتند. سال ۸۸ نخستین سال این گزینش بود و قرار است هر پنج سال یک بار هم برگزار ‌شود، بنابراین اریکا هم اکنون برند برتر عرصه‌ی پوشاک است.
در سال ۸۹ محمدحسن سیدشجاع مدیر برتر در عرصه‌ی پوشاک شد و در همان جشنواره تندیس‌ این عنوان و تندیس جوان‌ترین مدیر کشور را از دست معاون مدیر جمهور دریافت کرد. در سال ۹۰ اریکا در کنار گروه خودروسازی سایپا،‌ ایرانول، مس سرچشمه، عظیم‌زاده، پاکنوش و .. . . به عنوان یکی از ده شرکت برتر توسعه ملی گزینش شد.

عبارات مهم : ایران

در همین سال، در مسابقه جهانی پوشاک که در دبی برگزار شد، ایتالیا اول شد، فرانسه دوم، اسپانیا سوم و جهت نخستین بار در تاریخ ایران، کشور عزیزمان ایران چهارم شد و این بالاترین مقام کشور عزیزمان ایران در عرصه پوشاک را، این جوان مدیر با برندش اریکا به دست آورد. هم اکنون ترکیه‌از آنها دعوت کرده که در کنار برند‌های بزرگی چون بری‌بری، شنل و برند‌های بزرگ دیگر، حضور داشته باشند. نخستین برند کشور عزیزمان ایران در زمینه لباس هستند که‌ایزو ۹۰۰۲ گرفته‌اند و خط تولید‌شان کاملا ایزوله‌است.
این‌ها همه بخشی از موفقیت‌های محمد حسن سید شجاع هست. در سال ۸۹ به عنوان یكی از سه مشتری برتر بانک ملی از نظر گردش حساب برگزیده شد و به تائید هیات امنای بازار رضا، عالی ترین مغازه‌دار بازار گزینش شده‌است. بیش از هزار نفر در مجموعه تولید و صدها نفر در مجموعه بازاریابی، فروش، حقوق و طراحی شرکت او مشغول به کار هستند و نخستین برند کشور عزیزمان ایران است که سبک فروش‌شان به صورت همایش هست. همه‌ی کارها مورد نیاز جهت معرفی مدل‌های متفاوت تولیداتش انجام می‌دهد و تنها برندی است که‌این کار را به دقت و جدیت پیگیری می‌کند.
محمد حسن سید شجاع متولد سال ۱۳۶۱ است.
اولین رویایت چه بود؟
در پاساژی كه کار می‌کردم، بتوانم مغازه‌ای اجاره كنم.

در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌ای؟
من در رشته ریاضی تحصیل كردم ولی هرچه که یاد گرفته‌ام از بازار و در حین کار کردن بود. روزی که به بازار رفتم هنوز به مدرسه می‌رفتم، بنابراین مجبور شدم درسم را در دبیرستان شبانه مروی بخوانم تا به کارم لطمه نخورد. درسم خوب بود. هنگامی که در سال سوم دبیرستان بودم در المپیاد ریاضی نفر سوم کشور شده است بودم.

چه سالی بود؟
سال ۶۸٫ پدرم در تولیدی پوشاک کودکان مشغول به كار بود و من از شش- هفت سالگی با پدرم به محیط‌های تولیدی می‌رفتم و کار پوشاک برایم ملموس و آشنا بود. خلاصه آانکه هنگامی که بخاطر فشار اقتصادی قرار شد بین ادامه تحصیل دادن و کار در بازار یکی را گزینش کنم، ‌ مردی که تاثیر مهمی‌در زندگی من داشت، گفت: بازار هم مثل دانشگاه ‌است. شما در اینجا درس زندگی را بصورت عملی یاد می‌گیرید و آنجا درس‌های تئوری را. خودت گزینش کن و ببین می‌خواهی بروی زندگی را تئوری یاد بگیری یا زندگی رابصورت عملی. آن جمله که ‌ایشان به من گفت خط زندگی مرا عوض کرد، چون من تصمیم داشتم زندگی را عملا یاد بگیرم. بنابراین ترجیح دادم کار را ادامه بدهم. حقوق بسیار پایینی می‌گرفتم، خیلی سخت بود و اذیت می‌شدم ولی شخصیت مرا ساخت.
ایشان تولیدی داشت؟
نه. او از ترکیه جنس می‌آورد و من در آنجا با برندهای روز دنیا آشنا ‌شدم. شاگرد مغازه بودم ولی این مارک‌های معروف برایم مثل اسم و فامیل دوستانم بود و همه را حفظ می‌کردم.
اتفاقا خوب بود که‌ آنجا کارگاه تولیدی نبود چون دراین صورت ذهنم بسته می‌ماند. مدل‌های متفاوت لباس می‌آمد ودر آن سن بچگی همه‌ی آنها در ذهنم می‌نشست و به‌این ترتیب من با کیفیت آشنا شدم.
اولین رمز موفقیتم این بود كه ده سال بدون آنکه جابجا شوم و از این شاخه به‌ان شاخه بپرم، پیش یك‌نفر کار کردم. مغازه دارهای دیگر می‌دیدند که من چقدر دلسوزانه کار می‌کنم، از من می‌پرسیدند چقدر حقوق می‌گیری؟ می‌گفتم صدوشصت‌هزارتومان. گاهی می‌گفتند بیا پیش ما کار کن. به تو صدوهشتاد تا دویست‌هزارتومان حقوق می‌دهیم ولی من همان‌جا ماندم.
شب‌هایی بود که من به منزل می‌آمدم، غرغر می‌کردم و می‌گفتم من دیگر سر کار نمی‌روم چون ساعت كارم واقعا زیاد بود. آن موقع ساعت کار بازار تا پنج بود. پنج که تعطیل می‌شدم صاحب مغازه مرا به دنبال حساب و کتاب می‌فرستاد و به پاساژهای متفاوت پایتخت کشور عزیزمان ایران مثل آ.‌اس‌.پ،میلاد نور و تیراژه . . . بوستان و من هم مجبور بودم بروم.
درآن وقت صاحب‌كارم صد تا تک‌تومانی به من می‌داد تا به عنوان نمونه به‌ا.‌اس.‌پ بروم. من می‌آمدم میدان توپخانه، بیست تومان می‌دادم کرایه‌اتوبوس و در ونک پیاده می‌شدم و سی تومان می‌دادم و با سواری به ‌ا‌. ‌اس.‌پ می‌رفتم و سی تومان هم می‌دادم و برمی‌گشتم. هنگامی که به ونک می‌رسیدم پولم تمام می‌شد، بنابراین باید از ونک تا پیروزی كه محل زندگی‌ام بود، پیاده می‌رفتم.

اولین بار كی به فكر تولید افتادی؟
یک روز که جهت گرفتن حساب به پاساژ ونک رفته بودم، دیدم مانتو‌هایی آورده‌اند که چروک است و مدل خاصی هست. همان مانتو‌های لینن که سفید و صورتی آن مد شده است بود. آنجا دیدم که خانم‌ها با علاقه فراوان مانتو‌ها را می‌خرند. کمربندش کنف بود و به آان مهره‌های رنگی آویزان کرده بودند و با شلوار‌های گشاد می‌پوشیدند. از آن آقایی که صاحب مغازه بود پرسیدم اینها چیست؟ ‌گفت: «این مانتو‌ها را تازه ‌از ترکیه آاورده‌ام و خیلی خوش فروشند. اشتباه کردم که کم آورده‌ام.» بازار رضا صبح‌ها ساعت ۹ باز می‌شد.
من ساعت ۷ آمدم و به بازار پارچه‌فروشها رفتم و پارچه‌اش را پیدا کردم و شب مجددا به‌ آن مغازه رفتم و از آن آقا یکی دوتا از آن مانتو‌ها را امانت گرفتم. گفتم جهت خواهرم می‌خواهم. مانتو‌ها را به صاحب کارم نشان دادم و گفتم این مانتو فروش خوبی خواهد داشت. گفت: «نه بابا. ما تاپ و تی‌شرت فروش هستیم». گفتم:«من دیدم این مانتو ‌فروش خوبی دارد.» گفت: نه. گفتم: «از حقوقم چقدر مانده؟» ‌گفت: «صد هزار تومان» این پول را گرفتم و یک طاقه سفید از آن پارچه را خریدم و پنجاه هزار تومان دادم و از آن پارچه بیست مانتو و بیست شلوار دوختند. گفتم بعد از هفت، هشت سال کار کردن یک قفسه به من بدهید که خودم آن را بفروشم.
موافقت كرد و گفت: می‌د‌هم ولی می‌دانم که ضرر می‌كنی. خلاصه‌ آنکه آوردم و دادم خیاط آن مانتو‌ها و شلوار را دوخت. به خیاط گفتم پولش را هنگامی که فروختم به شما می‌دهم. روزی که‌این مانتو و شلوار آماده شد و به مغازه آمد، ساعت ۱۰ بود و تا ساعت یازده‌ونیم همه ۲۰ دست مانتو و شلوار تمام شده است بود. صاحب‌کارم تا این را دید لامپ مغزش روشن شد وتصمیم گرفت خودش این مانتو‌ها را تولیدكند.
وقتی آن کار را کردی و مانتو‌ها را فروختی آیا دوباره ادامه ندادی؟
من از نظر مالی و اوضاع خانوادگی به حقوقی که می‌گرفتم نیاز داشتم و توان تولید نداشتم. ضمن آن مكانی هم جهت عرضه نداشتم ولی ایشان بیست‌هزار‌دست از آن مانتوهارا فروخت و اساسا بعد از آن جرقه، خط فکری‌اش عوض و مانتو فروش شد ولی من هم‌چنان شاگرد مغازه بودم. البته دو سال آخر مثل سال‌ها‌ی اول کارم نبودم. به روز و شیک لباس می‌پوشیدم. یک موتور هم خریده بودم و بعد از ساعت کارم مسافر کشی می‌کردم.
چه چیزی باعث میشد تو از دیگران متمایز بشی؟
پشت‌كار. ساعت پنج صبح بلند می‌شدم و به چهارراه خاقانی می‌ر‌فتم و آنجا می‌ایستادم و تا هشت کار می‌کردم. کارمندان که دیرشان می‌شد و دانشجو‌ها را می‌رساندم. روزی دو، سه تا مسافر می‌بردم و تا ساعت هشت صبح هم به بازار می‌رفتم و عصر هم که تعطیل می‌شدم به مولوی می‌رفتم و آنجا هم مسافر می‌بردم. حقوق بازار را به مادرم می‌دادم و درآمد مسافرکشی را جهت خودم برمی‌داشتم. با دوستان‌مان بیرون می‌رفتیم و خرج می‌کردیم.
همین‌طور یک مدت کار کردم و با آقایی آشنا شدم که گفت یک مقدار تی‌شرت را از چین آورده‌است. گفت من کاتالوگ آن را به تو می‌دهم و شما برو ویزیتوری کن. من عصر‌ها را به‌این کار تخصیص داده شده است دادم. به جاها‌ی مردانه‌فروشی می‌بردم و می‌فروختم. حدود ده‌هزارتا تی‌شرت جهت ایشان فروختم و پولی به دستم رسید که با آن یک خط ثابت موبایل خریدم.
بیاد می‌آورم شب عید خیاطمان کار را اتو نکرده‌بود و می‌گفت فردا نمی‌رسم بدهم و پس‌فردا می‌دهم. من به کارگاه خیاطی می‌رفتم و تا صبح اتو می‌کردم. همان جنسی را که خودم اتوکرده بودم، صبح در مغازه می‌فروختم چون نمی‌دانم آیا یک عرقی به‌این کار داشتم. درصد نمی‌گرفتم ولی دوست داشتم درآمد ما زیاد از دیگر مغازه‌ها باشد و همه مرا به عنوان یک فروشنده سطح اوج به حساب بیاورند. من علاقه دارم هر کاری که می‌کنم باید نخستین نفر باشم.
من آدم خیال‌پردازی هستم و در تخیلم یک حالت رقابتی جهت خودم بوجود آورده‌ بودم و می‌گفتم باید عالی ترین فروشنده در این پاساژ باشم و این فرض را جهت خودم گذاشته بودم که یک روز به‌ اینجا می‌آیند و هنگامی که می‌خواهند عالی ترین فروشنده بازار رضا را گزینش کنند، من آنقدر فروشنده خوبی هستم که همه می‌گویند محمد حسن شجاعی عالی ترین است.
بعد از ده سال که پسر صاحب مغازه در ترکیه بود، دو مغازه در طبقه پایین خالی ماند و صاحب آن، آن را با قیمت بالاتری به ما اجاره داد. مغازه‌ای که‌اجاره‌اش دویست هزار تومان بود به ما داد پانصدهزارتومان. گفت چقدر پول داری؟‌ گفتم سه‌میلیون. موتورم و موبایلم رافروختم و شهریه دانشگاه خواهرم را قرض گرفتم وبا یكی از دوستانم که ‌او هم شاگرد بود شریك شدم. یک میلیون‌ونیم من جور کردم و یک میلیون و نیم او و به ‌امید خدا با هم شروع کردیم.
او هم مانتوفروش بود و از دوستانی بود که شب جمعه‌ها با هم بیرون می‌رفتیم و رفیق صمیمی‌بودیم. هنگامی که مغازه را باز کردیم، مغازه سرامیک بود و درست مثل حمام بود. دوستم گفت: «محمد حسن ما اینجا چه بفروشیم؟ همه پول‌مان را دادیم پول پیش مغازه.» گفتم: «خدا بزرگ هست. چقدر پول داریم؟» گفت: «پنجاه هزار تومان.» رفتیم منیریه و با آن پنجاه هزار تومان هم کاغذ دیواری خریدیم تا مغازه شکل بوتیک پیدا کند.
رفتیم مولوی گونی خریدیم، از میدان محلاتی خاک‌رس خریدیم و گل درست کردیم، ویترین‌مان را گونی کشیدیم، با پوست تزیین‌اش کردیم و خلاصه آن ویترین خیلی خوشگل شد. خزخریدیم، تنه درخت گذاشتیم. پول نداشتیم مانکن بخریم، رفتیم مانکن شکسته‌های مغازه‌ها را گرفتیم. بالاتنه یا پایین تنه‌شان شکسته بود و آن را کنار گذاشته بودند. یا بعضی جاها شلوارفروش بودند و مانکن بالاتنه ‌اضافه داشتند، آنها را آوردیم، چسب زدیم، تعمیر کردیم و گذاشتیم در ویترین مغازه‌مان.
چون من ده سال پیش یک نفر کار کرده بودم، هرجا که رفتم و نسیه خواستم، دادند. گفتم پول ندارم،‌ جنس می‌برم و هفته به هفته می‌آیم حساب می‌کنم و پول‌تان را می‌دهم. یک میلیون، دو میلیون و پنج میلیون به ما اعتبار دادند و جنس گرفتیم. بازار این‌طوری است و آنجا زیاد آدم را به آبرو می‌شناسند.
می‌دانید مشكل جوانانی كه در ابتدای راه هستند این است كه سرمایه چند میلیاردی مرا می‌بینند ولی زحمت‌هایی را كه من كشیده‌ام نمی‌بینند و خبر ندارند كه من یك كارگرزاده هستم كه تمام سرمایه‌ام در هنگام شروع كار همان موتور ویك خط موبایل بوده و البته‌ اعتبار و تجربه‌ای كه ۱۰ سال زحمت پشت آن بوده.
در آن ده سال که در مغازه آن آقا کار کرده بودی، درست است که جهت او کار می‌کردی ولی انگار این کار کردن جهت خودت هم بود.
دقیقا. هرجا که رفتیم به خاطر سابقه خوبم اعتبار داشتم و خودم کار را شروع کرده‌ام و به من جنس نسیه دادند، چون عموما این استنباط را در ذهن‌شان داشتند که‌اگر قابل اعتماد نبودم صاحب مغازه ده سال در یک مغازه مرا نگه نمی‌داشت. آنها لطف کردند، به ما اعتماد کردند و به ما جنس امانی دادند و ما هم هر هفته می‌رفتیم دفتر فروش‌مان را باز می‌کردیم و فروش ما را می‌دیدند و پول‌شان را می‌دادیم.
شش ماه‌ اینطوری کارکردیم، پولی جمع کردیم، دکور شیکی زدیم و شروع کردیم به تولید. اول سه طاقه پارچه خریدیم و با این سه طاقه پارچه کار را شروع کردم. هنگامی که رفتم آن مغازه را زدم تمام مشتری‌های صاحب کار قبلی‌ام آمدند سراغ من. گفتند آقا مغازه‌تان عوض شده؟ کسی را غیر از من آنجا نمی‌دیدند و فکر می‌کردند من صاحب آن مغازه‌ام. لطف خدا مشمول بر حال ما شد و با سه طاقه پارچه شروع کردیم، ‌مدل زدیم.
اول مدل‌هایی که می‌فروختند را بررسی می‌کردیم که کدام زیاد ‌فروش می‌رود و بعد رفتیم نظیر آن مدل را می‌زدیم و دیگر از آنها نمی‌خریدیم. آنها هم فهمیدند و گفتند دیگر به تو مانتو ‌نمی‌دهیم، تومدل‌هایمان را کپی می‌کنی. به هر حال من به آن کار نیاز داشتم و مجبور بودم خودم مدل‌های تازه طراحی كنم.
مدتی بعد شریکم از من جدا شد و من استقلال بیشتری درانتخاب طرح و مدل بدست آوردم و توانستم یك سال بعد یک مغازه در بازار بخرم و سال بعد عالی ترین مغازه پاساژ رضا را به عنوان کسی که كاسب موفق بازار اجاره كنم.
چه سالی بود؟
سال ۸۷٫
خودت تنها کار می‌کردی؟
بله، تنها. صبح‌ها پارچه را می‌خریدم و می‌فرستادم جهت خیاطی و خودم می‌رفتم سر مغازه می‌ایستادم و ساعت ۷ که تعطیل می‌شدم می‌رفتم به خیاطی سر می‌زدم تا ببینم چندتا دوخته و چکار کرده. در بازار یک مغازه بود که من هر لحظه چشمم دنبال آن بود. هر لحظه می‌گفتم خدایا چطور می‌شود این مغازه مال من باشد. آنجا دفتر و عالی ترین مغازه پاساژ بود.
صاحب پاساژ هنگامی که دید من این‌قدر خوب کار می‌کنم گفت همه برندها آن مغازه را می‌خواستند، به هیچ‌کس ندادم ولی آن را به تو واگذار می‌کنم. خدا را شکر آن مغازه‌ الان چهار سال است که مال من است و به عنوان دومین مغازه‌ آن را خریدم. آن مغازه به نظرم عالی ترین مغازه پایتخت کشور عزیزمان ایران هست، چون همه‌ی پایتخت کشور عزیزمان ایران است و بازارش، همه‌ی بازار است و پاساژ رضا، همه‌ی پاساژ رضا است و آن مغازه. بعد از آن دو مغازه دیگر خریدم و مغازه‌هایم شد چهار‌تا. آن موقع دیگر جهت خودم کارخانه زده بودم.

کی کارخانه زدی؟
سال ۸۸ بود که به فکرم زد کارم را صنعتی کنم. طراح آوردم، در شیراز کارخانه زدم و الان هزاروصد نفر در کارخانه‌ی شیرازم کار می‌کنند. آنجا بزرگترین مجموعه تولیدی پوشاک کشور هست. بعد دیدم مشتری‌ها می‌آیند تک‌تک می‌خرند و وقت مارا زیاد می‌گیرند، بنابراین تصمیم گرفتم همایش برگزار کنم. یک همایش در ساختمان جام جم برگزار کردم و افطاری دادم. تمام مشتری‌های عمده‌ام در شهرستان‌ها و پایتخت کشور عزیزمان ایران را دعوت کردم. آنجا جهت نخستین بار یكی از مجریان توامند صداوسیما را دعوت کردم که برنامه را اجرا کرد و مشتری‌های من خیلی از آن برنامه خوششان آمد و به فروش خوبی هم دست پیدا كردم.
اسم اریکا را از کی روی تولیداتتان گذاشتید؟
مغازه ما سه ماه بدون اسم بود. یک بار توی یک گلفروشی بودم. یک زن آمد آنجا و به گلفروش گفت آیا این گل باید در گلدان باشد؟ من هنگامی که آن را در باغچه می‌کارم خشک می‌شود. گلفروش گفت: این گل یک گل حساس است و فقط باید در گلدان باشد. اگر جلوی نور نباشد خشک می‌شود. این گل ‌ناز دارد. گفتم آقا اسم این گل چیست؟ گفت: اریکا. دلم گفت چه‌اسم جالب و قشنگی هست. تک هم هست.
برایم مهم بود که‌اسمی‌‌ را گزینش کنم که در کشور عزیزمان ایران تک باشد. در دوران شاگردی همه‌ی مغازه‌ها و اسم‌هایشان را هم دیده بودم و همه جای پایتخت کشور عزیزمان ایران را وجب به وجب بلد بودم و می‌دانستم این اسم در هیچ جا نیست. تا آن آقا گفت اریکا تصمیم گرفتم و فردا اسم مغازه‌ام را اریکا گذاشتم. گفتم با برچسب شبرنگ این اسم را در آوردند. جهت خاص‌تر شدن Iاریکا را کوچک کردم و نقطه پرچم ژاپن را روی آن گذاشتم. چون ژاپن جهت من سمبل سخت‌كوشی، استقلال و اعتماد به خود بود.
نکته دیگر اینکه ‌این اسم به نظر بین‌المللی می‌آید؟
بله، در حالی که یک کلمه‌ی کاملا ایرانی به معنی “با شکوه و با وقار”است و اسم یک گل هم است كه در سایر نقاط دنیا هم به همین نام است و البته شركت‌های بسیاری هم در دنیا به‌این نام وجود دارند. از اول دلم نمی‌خواست زارا یا منگو باشم و هر لحظه می‌خواستم خودم باشم بنابراین هنگامی که مانتو تولید می‌کردم با عشق روی آن می نوشتم اریکا كه خداروشكر کم‌کم جا افتاد. خیلی مشتری داشتیم و برند را شناختند. محیط بازار یک محیط پرتردد بود و این به نفع ما بود كه هم از پایتخت کشور عزیزمان ایران و هم شهرستان‌ها ما را می‌شناختند .
لازم نبود این اسم را ثبت کنید؟
تا سال ۸۸ ثبت نکرده بودیم وحتی پنج مغازه در پایتخت کشور عزیزمان ایران اسم‌شان را گذاشته بودند اریکا. جنس بی‌کیفیت تولید می‌کردند و به‌اسم اریکا می‌فروختند و این داشت اسم برند ما را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. این باعث شد كه‌ اریكا را ثبت كردیم. البته جهت ثبت این نام هم وكیل شركت یک‌سال ‌رفت‌و‌آمد می‌كرد تا ثابت کند این اسم فارسی است.
در نهایت حالا توانستیم از این نام دفاع كنیم وتولیدی‌هایی كه‌اریكاهای جعلی را تولید می‌كردند طبق قانون كپی‌رایت به پای میز قانون بكشیم و طبق دستور قضایی علاوه بر اینكه تابلوهایشان پایین كشیده می‌شود، اقلام بی‌کیفیت‌شان هم توقیف و منهدم می‌شود از ۶ ماه تا ۳ سال حبس نیز در انتظارشان است .
این یعنی موفقیت‌های بیشتر؟
بله. امنیت در تولید باعث شد سال۸۸ برند ملی شدیم و حالا در سال ۹۰، در طی پنج سال به‌افتخارات بسیاری رسیده‌ایم. این تندیس‌هایی كه در این قفسه می‌بینید یادگار این افتخارات است.
مشخصات و ویژگی‌های کار شما چیست؟
مانتوی اریكا از لحاظ کیفیت کاملا با کالای خارجی مسابقه می‌كند ولی از لحاظ قیمت رقیب مانتوهای داخلی است و این افتخار ماست كه تنها تولید كننده پوشاك ایرانی هستیم كه موفق به كسب ایزو ۹۰۰۲ شده‌ایم.
چطور كسی نمی‌تواند با شما مسابقه كند؟
دلیل رسیدن به‌این مهم در جزء‌جزء سیستم اریكا نهفته ‌است. از خرید پارچه گرفته تا عرضه به مشتری. به عنوان نمونه تولیدی‌های مانتو در کشور عزیزمان ایران پارچه خود را از پارچه‌فروشان بازار می‌خرند كه در واقع واسطه‌ای هستند بین تولیدكنندگان پارچه و تولیدكنندگان مانتو در حالیكه ‌اریكا بخاطر تیراژ اوج مستقیما به تولیدكننده پارچه در خارج سفارش می‌دهد و طبیعتا نصف قیمت دیگران پارچه بدست ما می‌رسد و همین مساله توان مسابقه را در قیمت از رقبای ما می‌گیرد.
چگونه به‌اهداف خود می‌رسید؟
من یک عادت دارم که هنگامی که كاری را شروع می‌كنم تا تمام نكنم آرام نمی‌گیرم و همانطور كه می‌بینید كه در دفترم یك وایت‌برد دارم كه ‌الان پشت سر شما واقع شده است است و من اهدافم را روی آن می‌نویسم كه هدفم همواره جلوی چشمم باشد تا لحظه‌ای از آن غافل نشوم.
این عدد “۵۰ هزارتومان”روی وایت برد چیست؟
می‌خواهیم جهت فصل بهار، صد و پنجاه هزار مانتو را در طول هفتاد روز تولید کنیم.
عظمت این كار را فقط یک تولیدکننده می‌تواند درك كند. من این صدوپنجاه‌هزار را تقسیم بر هفتاد روز، تقسیم بر قیمت، تقسیم بر پارچه کردم و همه را حساب کردم و پیش خودم حساب کردم در این هفتاد روز، اگر یک دقیقه بدون کار باشم، پنجاه هزار تومان ضرر می‌کنم. اگر یک ساعت یک کار بی‌خود انجام بدهم، سه میلیون تومان ضرر می‌کنم. بعد رفتم زیر ساخت مورد نیاز را جهت تولید این صد و پنجاه هزار مانتو ایجاد کردم. مطمئنا تا روز موعود به هدفم می‌رسم.
الان می‌گویم در نیمه دوم سال ۹۱ باید در رم، بارسلون، استانبول، دبی، مالزی، سنگاپور و فرانکفورت که سی و پنج هزار زن ایرانی در آن زندگی می‌کنند باید شعبه داشته باشم. بحث مالی آن هم مهم نیست. مهم این است که هموطنان من در این كشورها با افتخار تابلوی اریکا را به دیگران نشان بدهند. برایم مهم است که کاری را که می‌خواهم انجام بدهم، حتی با زحمت و شب نخوابیدن انجام بدهم. ساعت کاری من شش صبح است تا یازده شب. یازده می‌روم خانه، دوازده می‌خوابم و دوباره شش صبح در دفتر هستم.
از كودكی مدیریت را در خودم پرورش دادم
ما فرزند جنوب شهر هستیم. هر لحظه تابستان‌ها مسابقه های فوتبال را بین کوچه خودمان، کوچه روبه‌رویی و کوچه بالایی برگزار می‌کردیم. همه تیم‌ها جایزه‌ای به تیم برنده می‌دادیم. در این مسابقه های من هر لحظه در تیم اجرایی بودم. از بچگی این حس در من وجود داشت که یک مجموعه را رهبری کنم که با هم مسابقه کنند. یادم است پسر بچه‌هایی که پنج شش سال از من بزرگ‌تر بودند از من می‌پرسیدند چکار کنند و بازی کی برگزار می‌شود و مرا به عنوان مدیر فدراسیون خودشان می‌شناختند. همیشه‌این حس مدیریت در من وجود داشت. هر وقت درس خواندم مبصر کلاس بودم.
مادیات برایم مهم نیست
همواره به خودم می‌گویم كه من یك كارگرزاده هستم، حتی اگر میلیاردر باشم و این باعث شده است با كمترین هزینه زندگی كنم. در عین حال بسیار آرمان‌گرا هستم. به عنوان نمونه اگر به من بگویند همه ‌ایران تو را به عنوان عالی ترین تولید کننده مانتو بپذیرند و در عوض حقوقت ماهی پانصدهزارتومان باشد، قبول می‌کنم. ثروت برایم مهم نیست. هنگامی که این تندیس‌ها را می‌گیرم خستگی یک سال کار از تنم بیرون می‌رود. من عاشق كارم هستم و با دل و روحم تلاش می‌کنم مشتریان من راضی باشند.
می‌خواهم اریکا را جهانی کنم
دوست دارم اریکا یک مارک جهانی باشد. اریكا برایم همه چیز هست. من جوانی‌ و عمرم را گذاشته‌ام روی این برند و دوست دارم جهانی‌اش کنم. خیلی برایم مهم است که فردا یک نام نیك از من به یادگاری بماند. امیدوارم اریكا در تمام كشورهای دنیا شعبه داشته باشد.
شعار اریكا
همواره‌اعتقاد داشتم كه ملت کشور عزیزمان ایران با داشتن غنای فرهنگی شایسته ‌احترام است و به همین خاطر اریكا را نشان احترام به مشتری می‌دانم و همین را شعار اریكا كرده‌ام. به طور اكید به تمام فروشنده‌های یكصد شعبه‌اریكا در سراسر کشور عزیزمان ایران توصیه كرده‌ام كه مشتری‌مداری را سر لوحه كار خود قرار دهند و شخصا به نظرات مصرف‌كنندگان محترم در خصوص جزء‌جزء كار از كیفیت دوخت و نوع پارچه گرفته تا نحوه برخورد فروشندگان با مشتری پیگیری می‌كنم. در این خصوص از طریق ایمیلم erikawomen@yahoo.com همواره آماده دریافت پیشنهادات و انتقادات تمام هموطنان عزیزم هستم.

گردآوری : گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
منبع : n-javan.com

مطالب پیشنهادی :

۵رمز موفقیت در کار
ترفندهایی عالی جهت جذب مشتری
با ۱۰ کارآفرین برتر دنیا آشنا شوید
۱۰ کلید جهت درخشیدن در محل کار
چگونه در شغل های پر متقاضی استخدام شویم؟

واژه های کلیدی: ایران | بازار | زندگی | پارچه | ایرانی | ست مانتو | بازاریابی | بازاریابی | تاریخ ایران | ست مانتو و شلوار


برچسب ها: , , , , , , , ,